زندگی و هنر وان گوگ

پیر کابان

علی اکبر معصوم بیگی

وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ یک نقاش نامدار هلندی بود. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو فروخت،اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پسادریافتگر شناخته می‌شود.

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری و معلم گذراند. مدتی نیز در انگلستان و همچنین در میان کارگران معادن زغال سنگ بلژیک به عنوان مبلغ مسیحی فعالیت کرد. وی فعالیت‌های جدی خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ می‌باشد.
ون گوگ شیفته نقاشی از مردم طبقه کارگر مانند تابلوی سیب‌زمینی‌خورها، کافه‌های شبانه مانند تراس کافه در شب، مناظر طبیعی فرانسه، گل‌های آفتابگردان، شب‌های پرستاره و خودنگاره بود. وی در اواخر عمر به شدت از بیماری روانی و فشار روحی رنج می‌برد و به اعتقاد اکثریت همین موضوع به خودکشی او منجر شد.

با آنکه ونسان ونگوگ در سراسر عمر کوتاه و به ویژه در ده ساله واپسین زندگی خود سرنوشتی اندوهبار و تراژیک داشت و از هنر چون ابزرا نجات شخصی بهره گرفت اما هرگز این حال و هوای تراژیک (جز در یکی دو مورد) در آثار او تاثیر نگذاشت و نقاشی های ونسان همچنان شاد، پر شور و شرر، سرزنده و ستایشگر زندگی، انسان و طبیعت ماند.

تنها پس از بحران نخستین حمله های جنون، قطع رابطه با گوگن و سرانجام انتقال به بیمارستان روانی سن رمی است که تاثرات روحی ونسان خود را به تمامی در چند تابلو نشان می دهد و رنگ و خط و طرح صورتی چرخان، پیچ در پیچ و طوفان زا به خود می گیرد؛ شب پر ستاره اوج این عذاب و درد روحی است…

235,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 500 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

پیر کابان, علی اکبر معصوم بیگی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

یازدهم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

295

سال چاپ

1402

موضوع

زندگی نامه

تعداد مجلد

یک

وزن

500

گزیده‌ای از کتاب زندگی و هنر وان گوگ:

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ “ نوشتۀ ” پیر کابان ” ترجمۀ ” علی اکبر معصوم بیگی ”

ونسان در ششم ژوئيه به تئو نوشت: «اتاق كوچكى در محله مونمارتر اجاره كرده‌ام كه تو از آن خيلى خوشت خواهد آمد. اتاق كوچكى است، اما مشرف به باغچه‌اى است كه پوشيده از پيچك پاپيتال و شاخه‌هاى درخت مو است.»

در آغاز کتاب زندگی و هنر وان گوگ، می‌خوانیم:

 

فهرست

 

يادداشت مترجم   7

پيش‌گفتار            11

زوندرت 13

لاهه       19

لندن       21

پاريس    24

رمزگيت، ايلوورت            27

اتن، دوردرخت    32

آمستردام، اتن، بروكسل      36

بوريناژ   42

بروكسل 53

هلند      58

آنتورپ   92

پاريس      104

آرل          133

سن‌رمى    189

پاريس      224

اوورسواوآز           228

يادداشت‌ها            253

پيوست‌ها              267

1ــ گزينه نامه‌هاى وان‌گوگ             269

2ــ سالشمار زندگى وان‌گوگ           281

 

 

يادداشت مترجم

 

 

در اين صد و پنجاه ساله اخير كه فرهنگ مغرب‌زمين به ايران راه يافته است شايد فقط چند هنرمند غير ايرانى به چنان پايه‌اى از محبوبيت، احترام و آوازه رسيده‌اند كه عملا جزو فرهنگِ بسيارى از ما شده‌اند و كم و بيش قبول عام يافته‌اند. يكى از اين هنرمندان ونسان وان‌گوگ است. ديگرى چاپلين و ديگرها بتهوون و ويكتور هوگو. اما نه وان‌گوگ بزرگ‌ترين نقاش و نه چاپلين بى‌مانندترين كمدين و نه بتهوون بى‌رقيب‌ترين موسيقيدان و نه هوگو بزرگ‌ترين داستان‌نويس مغرب زمين است. پس راز اين پذيرش همگانى و اقبال مردمى در چيست؟ چرا بسيارى از ديگر هنرمندان بزرگ حتا از آستان فرهنگ ما گذر نكرده‌اند؟ راستى اين است كه تقريبآ تمامى اين هنرمندان همواره چنان زيسته‌اند كه انديشيده‌اند و چنان انديشيده‌اند كه زيسته‌اند. همواره نسبت به جريان‌هايى كه بر فرهنگ، جامعه و مردم‌شان گذشته است حساسيّت نشان داده‌اند و از كنار رويدادهاى بزرگ و كوچك بى‌اعتنا نگذشته‌اند. همسازى هنر و زندگى، كار و كردار و رفتار در اين هنرمندان به چنان درجه‌اى است كه بيشتر وقت‌ها صِرف به كار گرفتن معيارهاى نقد هنرى و ادبى به هيچ‌رو در شناخت رمز و راز محبوبيت آنان كارساز نيست.

با آن‌كه ونسان وان‌گوگ در سراسر عمر كوتاه و به ويژه در ده‌ساله
واپسينِ زندگى خود سرنوشتى اندوهبار و تراژيك داشت و از هنر چون ابزارِ نجاتِ شخصى بهره گرفت اما هرگز اين حال و هواى تراژيك (جز در يكى دو مورد) در آثار او تأثير نگذاشت و نقاشى‌هاى ونسان همچنان شاد، پرشورو شرر، سرزنده و ستايشگر زندگى، انسان و طبيعت ماند. تنها پس از بحران نخستين حمله‌هاى جنون، قطع رابطه با گوگن و سرانجام انتقال به بيمارستان روانى سن‌رمى است كه تأثرات روحى ونسان خود را به تمامى در چند تابلو نشان مى‌دهد و رنگ و خط و طرح صورتى چرخان، پيچ در پيچ و توفان‌زا به خود مى‌گيرد؛ شب پرستاره اوج اين عذاب و درد روحى است. در واقع وان‌گوگ و چند هنرمندى كه پيش از اين از آنان ياد كرديم حكم «شعبده‌بازان درد» و دلقكانى را دارند كه با صورتكى خندان ما را از خنده و سرور و بى‌خيالى از خود بى‌خود مى‌كنند و خودْ تلخكام در دل خون مى‌گريند. وان‌گوگ در سراسرِ عمرِ خود در نامه‌هايى كه به برادرش تئو، خواهر و مادر و دوستش اميل برنار نوشت همواره از آرزوى رسيدن به «زندگى پُربار» دم زد، هنرمندانِ بزرگِ هموطنِ هلندى خود را بهره‌مند از اين موهبت دانست، از ازدواج برادرش تئو همچون گامى در راه «زندگى پُربار» ستايش كرد اما خود هرگز به اين زندگى پربار نرسيد و همواره گفت و نوشت كه هنرمند امروز با همه كشمكش‌ها، ستيزه‌هاى روحى و درگيرى‌هاى اخلاقى نمى‌تواند به آرامش آرمانى «هنرمندان قديم» دست يابد. از همين روست كه سرنوشت تراژيك خود او نيز مصداق سخن آن متفكر انقلابى هم‌عصرش بود كه: «هنرمند به بهاى تحققِ هنر خود ناگزير از تباه كردن شخصيت و زندگى فردى خويش است.»

گفتيم كه ميان گفتار و كردار ونسان سازگارى تام برقرار بود. هنگامى كه براى نجات روح پرتلاطم خود كسوت كشيشى بر تن كرد و مأمور تبليغ در مناطق فقيرنشين معادن بوريناژ بلژيك شد چنان بى‌سر و دستار به يارى
معدنكاران مجروح و اعتصابيان شتافت كه از حدودِ وظايفِ خشك و رسمى كشيشى خود درگذشت و بدين‌سان خشم دستگاه كليسا را برانگيخت و سرانجام اخراج شد. هنگامى كه دل به مهر زنى بست سر از پا نشناخته تا سرحد جنون پيش رفت و محيط پيرامون خود را سخت برآشفت اما از عشق خود دست برنداشت. ونسان همواره در پى كردار نيك بود اما هنگامى كه ديگر راه‌هاىِ رفتار به كردار نيك بر او بسته شد (آرامشى كه چشم داشت در كسوت كشيشى بيابد) نوشت: «مى‌خواهم چيزى را در نقاشى بگويم كه آرام‌بخش باشد آن‌چنان كه موسيقى آرامش مى‌بخشد.»؛ اما در كسوت هنرمند نيز چنان تك‌افتاده، تنها، مستقل و تك‌رو بود كه در هيچ انگاره پيش انديشيده مكتبى نگنجيد. البته راست است كه ونسان براى شناخت نهضت امپرسيونيستى، يعنى بزرگ‌ترين جنبش هنرى عصر او، به نقاشان پاريسى رو آورد اما از آنجا كه هرگز نمى‌توانست در برابر طبيعتْ آرام و منفعل بماند و بيش از آن‌كه دل‌بسته ضربه‌هاى پاره پاره رنگ و نيز فضا و جوِّ لحظه باشد دل‌مشغول طرح، رنگ، اشياى سخت و انسان‌هاى زنده و ملموس بود هرگز به صورتِ امپرسيونيستى راست‌آيين درنيامد. از همين روست كه ونسان وان‌گوگ را درقالب مبهم «پسا ــ امپرسيونيسم» جاى مى‌دهند (كشف وان‌گوگ به‌عنوان اكسپرسيونيست به سال‌ها پس از اين تعلق دارد)؛ اما راستى اين است كه وان‌گوگ در هنر خود، همچنان كه در زندگى خود، از انگشت‌شمار نقاشانى است كه به آسانى قالب نمى‌پذيرد و بايد همواره شخصيت و هنر يگانه او را مد نظر داشت.

 

ع.ا.م.ب

                آبان  1377

 

 

 

پيشگفتار

 

 

بيش از هفتاد سال[1]  از مرگ ونسان وان‌گوگ مى‌گذرد اما خاطره او

هنوز در ما زنده است. علاوه براين چه از راه هنر خود كه جلوه روحى دردمند است و چه از راه زندگى خويش كه سراسر در جستجوى مداوم و خستگى‌ناپذير حقيقت گذشت، به ما بسيار نزديك است. هرچند انسانى ساده و بى‌آلايش بود با اين همه از زندگى او افسانه پرداخته‌اند.

ولى «ونسان هلندى» ــ نامى كه خود بر خويشتن نهاده بود ــ كمترين قرابتى با آن ولگرد ديوانه يا دهقانى كه در حالتى سرشار از جنون و جذبه دست به نقاشى مى‌زد، همان تصويرى كه در بسيارى از كتاب‌ها و فيلم‌ها از او به دست مى‌دهند، نداشت. ونسان، مهربان، ملايم و گشاده‌دست بود، و از بيمارى هول‌انگيزى كه دردى جانكاه در مغز و تنش انداخته بود و هرچندگاه او را به موجودى ديگر، به موجودى عصبى و خشن بدل مى‌كرد رنج مى‌برد. در جستجوى شخصى خود در كشف حقيقت همچنين به كندوكاو در حقيقتِ مردمِ ساده زحمتكش، مطرود و تباه شده نيز مى‌پرداخت. زندگى وان‌گوگ در ميان هنرمندان، نويسندگان و منتقدان
نگذشت؛ معدودى از اين كسان را مى‌شناخت و به‌كلى از آنان نوميد بود. دنياى او دنياى دهقانان برابانت، معدنكاران بوريناژ، سين‌روسپى، مووه نقاش، باباتانگى سمسار، خانم و آقاى ژينو، رولن نامه‌رسان و خواهر اپى‌فن، بود. بيش از همه برادر هم‌دل و هم‌زبانش تئو به او نزديك بود و سهمى اساسى در كار او داشت؛ از لحاظ مالى او را يارى كرد تا به نقاشى بپردازد، تا بتواند به رغم تمام موانع و محاسبات غلط، ناكامى‌ها و ترديدها، رنج‌ها و سرخوردگى‌ها و سرزنش‌ها به كار خود ادامه دهد و به آنجا برسد كه فرياد برآورد: «بسيار خوب اين كارى است كه من نقد جان بر سر آن نهاده‌ام و براى آن نيمى از عقلم را از دست داده‌ام… اما تو چه مى‌خواهى؟»

صفحاتى كه در پى خواهد آمد حكايت مردى را بازگو مى‌كند كه از راه جذبه و شور، شجاعانه و فارغبال به جستجوى حقيقت برآمد. و هنگامى كه قلم‌مو را بر زمين گذاشت، قلم به دست گرفت و كوشيد هرچه روشن‌تر در خود نظر كند و درون خويش را آشكار سازد. پس از بحرانى كه در آرل با آن دست به گريبان بود، مبارزه تنگاتنگش با كار با نبردى وحشيانه‌تر و زجرآورتر همراه شد و آن مبارزه براى وصول به هشيارى و تسط برخود بود.

براى شناختن ونسان هيچ راهى بهتر از مطالعه نامه‌هاى او نيست. از همين‌روست كه نامه‌ها بافت اصلى اين كتاب را تشكيل مى‌دهند؛ و بدينسان در بسيارى از مواقع خود اوست كه سخن مى‌گويد.

درباره او مى‌توان سخنى را بر زبان راند كه پروست در حق راسكين گفته است: «حتا در مرگ نيز به پاره‌اى سيارات مرده و خاموش مى‌ماند كه پرتو نورشان هنوز بر ما مى‌تابد.»

 

 

 

 

 

زوندرت

 

سىام مارس 1853 تا سىام ژوئيه  1869

 

 

فصلى از غم‌انگيزترين سرگذشت‌هاى تاريخ نقاشى در سى‌ام مارس 1853 در گروت ــ زوندرت در ايالت برابانت هلند، نزديك مرز بلژيك گشوده شد. گروت ــ زوندرت شهر كوچكى است با سه هزار سكنه كه بر زمينه چشم‌اندازى سودائى از تالاب‌ها و خلنگ‌زاران پوشيده از شقايق و زير آسمانى كوتاه قرار دارد. در اينجا بود كه ونسان وان‌گوگ چشم به جهان گشود. تئودورس پدر ونسان كشيش و كشيش‌زاده بود؛ اجداد او زاد برزاد يا روحانى بودند (حتا يكى از وان‌گوگ‌ها يكبار به مقام اسقفى كليساى اترخت نايل آمد) يا زرگر و تاجر. سه تن از عموهايش به كار دلالى آثار نقاشى اشتغال داشتند. مادرش آناكورنليا كاربنتوس كه سه سال بزرگتر از پدر ونسان بود دختر يك صحاف دادگاه اهل لاهه بود. زندگى زناشوئى اين دو راحت و بى‌دغدغه مى‌گذشت.

با اين همه آغاز زناشوئى با بدبيارى توأم بود؛ نخستين فرزند شش هفته پس از تولد مرد. خوشبختانه يك سال بعد از آن روز همسر كشيش پسر دومى را باردار شد كه نام فرزند اول را بر او نهادند.

تئو پسر ديگر خانواده، برادر محبوب و نيز حامى و راهنماى ونسان در اول مه 1875 تولد يافت؛ سپس خانواده داراى چهار فرزند ديگر شد: يك پسر به نام كورنليوس و سه دختر به نام‌هاى آنا، اليزابت هيوبرتا، و ويل‌مين.

 

ونسان تا دوازده سالگى در روستاى محل تولدش به سر برد. پسرى آرام بود كه هردم در معرض غليان‌هاى ناگهانى بى‌تابى و نابردبارى و خلجان روحى‌اى بود كه اغلب جاى خود را به دوره‌هاى طولانى افسردگى مى‌داد. با حالتى آميخته به سرسختى و اغلب تودار و مرموز با بچه‌هاى ديگر در نمى‌آميخت. خواهرش اليزابت بعدها درباره او نوشت : «نه فقط برادران و خواهران كوچكش در نظر او چون بيگانگان جلوه مى‌كردند، بلكه نسبت به خود نيز چون بيگانه‌اى بود.» 1 اما ونسان مردم‌ستيز نبود؛ در زندگى خانواده سهمى داشت و علاقه بسيار زيادى به كانون خانواده نشان مى‌داد.

گرمائى در خانه احساس مى‌كرد كه هيچگاه نسبت به آن بى‌اعتنا نماند؛ در واپسين روزهاى زندگى اغلب ايام خوش و آرامى را به ياد مى‌آورد كه در خانه مى‌گذراند: در كنار پدر كه مردى وظيفه‌شناس و سرشار از مهر و محبت اما رنجور و ضعيف بود ــ و مرگش در 1885، به رغم هرآنچه اين دو را از هم جدا مى‌كرد، او را در غمى عميق و جانسوز فروبرد ــ و مادر كه با خلق و خو و ويژگى‌هاى بومى، مانند خود ونسان اغلب بين حالات گوناگون خلجان روحى و انزوا و عشق به بچه‌هاى ديگر در نوسان بود. هرگز خاطره پرسه‌زدن‌هاى طولانى و انزواآميز خود را در خارج از شهر فراموش نكرد.

روزى به دوست نقاشش وان را پارنوشت «… يقينآ آنچه بر جاى خواهد ماند خاطره شعر نافذ و پرصلابت خلنگ‌زاران واقعى است» 2 و بعد از آنكه سلامتش را در تيمارستان آرل باز يافت در حالتى ماليخوليائى «تك تك اتاق‌هاى خانه را در زوندرت، هر راه، هر گياهى، باغ را، منظره كشتزارهاى خارج از خانه را، همسايه‌ها را، گورستان، كليسا، حياتِ خلوتِ خانه را تا آشيانه زاغچه‌ها بر اقاقياى بلندى در گورستان» را به ياد آورد.

 

دوران كودكيش ظاهرآ در ملال گذشت و پسرى تنها بود؛ اما در عين‌حال بسيار كله‌شق و مصمم بود. بيشتر اوقات روز را در حلقه تنگ خانواده مى‌گذراند اما همواره از افق باز و گسترده‌اى كه آسمان كوتاه دهكده در بندش كشيده بود، و حتا در تابستان نور و آفتاب را رام و مطيع خود ساخته بود، نيك آگاه بود.

در سراسر زندگى احترام خود را نسبت به محيط خانه كه در نظر او نمونه يك «زندگى پربار» بود، حفظ كرد. حس مى‌كرد كه تنها همين نوع زندگى معنى و مفهومى دارد هرچند كه خود هرگز بدان دست نيافت؛ حتا با آنكه در كوشش خود براى بيشتر دانستن و كمال بخشيدن به خود و جستجوى نور از سرزمين مادرى خويش گريخت ولى تا پايان عمر به اين سرزمين با زيبائى خشن و سودائيش عشق مى‌ورزيد.

درس‌هائى كه از زمين و مردم ساده و خشنى كه در آن كار مى‌كردند، آموخت، تأثيرى نيرومند بر او گذاشت. در نامه‌اى كه از سن‌رمى براى مادرش فرستاد، نوشت : 3 «من هنوز هم تاحد بسيار زيادى شبيه به يكى از دهقانان زوندرت هستم؛ مثلا، تون يا پيه‌پرن. بارها به نظرم رسيده كه مثل يك دهقان احساس مى‌كنم و مى‌انديشم.»

صورت ظاهر ونسان نمودار شخصيت باطنى اوست. خواهرش اليزابت او را اين‌گونه توصيف مى‌كند : 4 «هيكلى تنومند داشت و لاغر نبود. چون اين عادت بد را داشت كه هميشه سرش را زير مى‌انداخت، كمرش اندكى خميده بود. ريش قرمز كم‌پشتش كه زير يك كلاه حصيرى پنهان بود بر چهره‌اى غريب (و نه چهره يك مرد جوان) سايه مى‌انداخت. پيشانى‌اش به همين زودى اندكى چين برداشته بود، ابروهايش در حالتى از تمركز در هم كشيده و اخم‌آلود بود. چشم‌هايش كوچك و ژرف بود و به تناسب تأثيرى كه در مردم مى‌گذاشت گاه آبى بود و گاه سبز مى‌زد. ولى به رغم اين ظاهر سرد و غير جاذب، جلوه روشن ژرفناى روح
تسخيرناپذيرش، نوعى غرابت به كل شخصيت او مى‌بخشيد.»

به رغم شكافى كه ميان او و خانواده وجود داشت، تا سرحد افراط به او عشق مى‌ورزيدند و سخت مى‌كوشيدند توجيهى براى واكنش‌هاى خشن و آميخته به افسردگى او پيدا كنند؛ مايل بودند حالات او را درك كنند؛ يا به شيوه‌اى متفاوت او را دوست بدارند. ونسان به سهم خود مى‌كوشيد تا به آنان نزديك‌تر شود و بيشتر معاشرتى باشد، گرچه هميشه موفق نبود و همين ناكامى در كوشش يك دوران افسردگى و وازدگى را سبب مى‌شد.

ونسان مى‌نويسد : 5 «ممكن است آتشى بلند در روح ما زبانه بكشد با اين حال هرگز هيچ‌كس پيش نمى‌آيد تا با آتش آن خود را گرم كند و رهگذران تنها ستونى از دود را مى‌بينند كه از لوله بخارى بيرون مى‌آيد، و بى‌اعتنا سر خود مى‌گيرند.»

بى‌شك يكى از راه‌هاى شناخت شخصيت وان‌گوگ را بايد در آميزه عرفان و واقع‌نگرى، شور و وانهادگى و جذبه و رخوت جستجو كرد؛ اين حالات به نوبه خود ميراث منع و تحذيرهاى شجره پدرى بود كه به تناوب كشيشان جاى خود را به تُجّار و دريانوردان ماجراجو مى‌دادند و از اين‌رو يكى سخت پابند آداب اجتماعى بود و ديگرى شورشى. به اين ميراث، از ناحيه مادر بايد خصال ويژه‌اى را افزود كه از خانواده كاربنتوس مايه مى‌گرفت. افراد اين خانواده بسيار لجوج و سرسخت و بى‌پروا و برخى نيز مبتلا به صرع بودند و حتا يكى از خاله‌هاى او به بيمارى صرع درگذشت. بااين‌همه نه‌پدر ونسان دچار نقص جسمى بود و نه‌پدربزرگ او.

شخصيت وان‌گوگ آميخته به سايه‌روشن‌هاى سرگيجه‌آورى است كه هرچند گاهى به نظر مى‌رسد كه مى‌توان «توضيحى براى شخصيت او» يافت ولى در نهايت به هيچ‌رو توضيح بردار نيست. در سراسر زندگى، داغ دوران خشن و پر راز و رمز كودكى را بر خود داشت؛ بذر آثار بعدى او در
غليان احساسات و لحظات وحشت و اندوه و تنهائى، شور و جذبه مهارناپذير، لطافت سركوفته و احساس مبهم گناه در همين دوران نهفته است.

ونسان در اكتبر 1864 هنگامى كه بيش از يازده سال نداشت، زوندرت را به قصد تحصيل در مدرسه ژان پروويلى در ژون‌برگن ترك كرد. اين شهر كه بين روزندال و دوردرخت واقع است، چند ميل از دهكده زادگاه ونسان دورتر بود، اما همان قدر سرد و غمزده بود. والدين ونسان گمان مى‌كردند پسرشان در معاشرت با بچه‌هاى هم‌سن و سال خود «متمدن» خواهد شد، اما حاصل كار نوميدكننده بود؛ چه‌بسا گوشه‌گيرتر و حساس‌تر شد، ولى اغلب يا با خود خلوت مى‌كرد و به مطالعه كتب فلسفى و كلامى‌اى مى‌پرداخت كه سطح آن از سن او بسيار بالاتر بود، يا فقط به رؤيا فرو مى‌رفت. تكاليفش را خوب انجام نمى‌داد.

چند ماه بعد ونسان به مناسبت روز تولد پدرش در هشتم فوريه، به رسم هديه طرحى از يك كلبه دهقانى و يك انبار كشيد. احتمال مى‌رود كه عشق به طراحى را از مادرش ــ كه چند طرحِ ديدنىِ رنگ و روغنِ پيش از ازدواجِ او در دست است ــ به ارث برده باشد. و ونسان به اين زودى در طرح‌ها و سياه مشق‌هاى گوناگون قوت اين تأثير را ثابت كرد. براى نمونه طرحى از يك پل در دست داريم كه امضا و تاريخ يازدهم ژانويه 1862 را دارد؛ و پشت صفحه طرحِ چند نيمرخ كاريكاتورگونه به چشم مى‌خورد؛ يك ظرف شير كه تاريخ پنجم سپتامبر همان سال را دارد؛ سگى در حال پارس كردن به تاريخ بيست و هشتم دسامبر؛ مركز كورينت در بيست و دوم اوت 1863؛ چند پيش‌طرح از گل؛ چند منظره با آبرنگ از جمله حومه شاتودكروى، نزديك آرل (1863)؛ بزچران و رمه‌اش به تاريخ نهم اكتبر 1863. تمام اين طرح‌ها به دقتى وسواس‌آميز كشيده شده؛ و نمودار كار يك محصل كوشاست، و در حد نخستين گواه بر ذوق ونسان در
طراحى بسيار دل‌انگيز است. ونسان در سپتامبر 1866 از مدرسه ژان پروويلى به مدرسه‌اى مشابه واقع در تيلبورگ رفت؛ و با خانواده هنيك در خيابان چهل و هفتم سرفويل هم‌خانه شد.

از آنجا كه تغيير محسوسى در خلق و خو و رفتارش سرنگرفته بود، و وضع درسى‌اش نيز هنوز چندان رضايت‌بخش نبود نگرانى والدين درباره آينده او هردم فزونى مى‌گرفت. دو سال در تيلبورگ ماندگار شد، تا اينكه در چهاردهم مارس 1868 به زوندرت بازگشت. در اين هنگام، پانزده ساله بود.

چهارده هفته‌اى در خانه اقامت كرد، به مطالعه پرداخت، براى قدم زدن از خانه بيرون رفت و به ندرت حرفى براى گفتن به خانواده‌اش پيدا كرد. بى‌شك در اين مدت، همچنين به طراحى يا نقاشى آبرنگ نيز پرداخت، ولى هيچ‌چيز از اين دوره خاص در دست نمانده است.

 

 

[1] اين كتاب نخستين بار در زبان فرانسه به سال 1961 و سپس در 1963 به زبان انگليسىانتشار يافت. براى يادداشت‌هاى نويسنده رجوع شود به آخر كتاب. افزوده‌هاى مترجمهمه‌جا در حاشيه صفحات كتاب به نشانه (*) و حرف (م) ممتازه شده است. م.

 

انتشارات نگاه

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ ” نوشتۀ “پیر کابان” ترجمۀ “علی اکبر معصوم بیگی”

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ ” نوشتۀ “پیر کابان” ترجمۀ “علی اکبر معصوم بیگی”

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ ” نوشتۀ “پیر کابان” ترجمۀ “علی اکبر معصوم بیگی”

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ ” نوشتۀ “پیر کابان” ترجمۀ “علی اکبر معصوم بیگی”

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ ” نوشتۀ “پیر کابان” ترجمۀ “علی اکبر معصوم بیگی”

کتاب ” زندگی و هنر وان گوگ ” نوشتۀ “پیر کابان” ترجمۀ “علی اکبر معصوم بیگی”

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “زندگی و هنر وان گوگ”