رقص خورشيد |سى و دو قصه اساطيرى

جووانى پيتزآ

ترجمه سيروس شاملو

یادداشت مترجم: مجموعه ای که پیش رو دارید حداقلی است از کتابخانه ی بزرگ تحقیقی مربوط به بومیان آمریکای شمالی به ویژه در باب اساطیر و تاریخ ادیان، این مجموعه واقعاً غنی و پرملات است. اگر قصد داشته باشیم از برخی تحقیقات کلاسیک عمده در این مورد نام ببریم، نمی توانیم از زحمات لوی استراوس چشم پوشی کنیم. در سال 1968 مجموعه ی تحقیق او بر محور باورهای اساطیری سرخ پوشان در دوجلد «نقد خاست گاه خوش رفتاری ها» و « انسان برهنه » به هم آمد و فرزندان سپید و مسیحی را با فرهنگ تار و مار شده ها و لینچ شده ها و به اصطلاح « مشرکین » بیش تر آشنا کرد….
در مجموعه حاضر سی و دو قصه اساطیری از سرخ پوستان آمریکای شمالی به طبع رسیده است’ .برخی از افسانه‌های [این مجموعه] دارای ویژگی تاریخ نگارانه است, مثلا افسانه‌هایی که به آمدن سفید پوستان اشارت دارند یا جویندگان طلا, الماس و کائوچو یا شکارگران بوفالو…بعضی دیگر جنبه آموزشی دارند….مثلا افسانه تسخیر آتش, ساختن قایق, تدابیر شکار و شگردهای صیادی و راه نجات از قحطی و بلایای طبیعی و اکثر افسانه‌های کتاب حاضر…برخی افسانه‌ها…پندگونه و اخلاقی‌اند و برخی سیاسی ـ اجتماعی .’…

2,400 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

وزن 360 گرم
ابعاد 24 × 17 سانتیمتر
وزن

360

پدیدآورندگان

جووانى پیتزآ, سیروس شاملو

نوع جلد

شومیز

SKU

94428

نوبت چاپ

یکم

شابک

964-351-049-2

قطع

وزیری

تعداد صفحه

228

سال چاپ

1382

موضوع

اساطیر سرخپوستی

تعداد مجلد

یک

گزیده ای از کتاب رقص خورشيد |سى و دو قصه اساطيرى

در مجموعه حاضر سی و دو قصه اساطیری از سرخ پوستان آمریكای شمالی به طبع رسیده است

در آغاز کتاب رقص خورشيد |سى و دو قصه اساطيرى  می خوانیم

 

فهرست مطالب

پيش‌درآمدِG.Pizza           7

مقدمه‌ى مترجم فارسى    15

قوم‌شناسىِ بوميان آمريكاى شمالى          29

اساطير و باورهاى بوميان آمريكاى شمالى Amerindios   37

1ـ اساطير و اجتماع       38

2ـ قهرمانانِ فرهنگى آيينى و رند و رندى Briccone         41

3ــ نظامِ جهان    44

4ــ سرخ‌پوستان و مشكلات عصر حاضر          49

5ــ جدول بوم شناسيكِ اقوام سرخ‌پوستِ كانادا و آمريكا    51

سِدنآ  Sedna بانوى درياها          55

از اندامِ يك زن    61

ورودِ سفيدپوستان          67

اصليتِ پشه‌ها     73

هيولاها و غولها           78

غولِ درنده        79

خاك‌هاى سربلندِ نخجيرى          85

پايانِ جهان        91

مرگ و زنده‌گى   95

گُم شدنِ بوفالوها           99

گلوسكاپ Gluskap و اژدهاى چشمه‌سار   103

منشأ و خاست‌گاهِ مرگ   109

رند و گرگِ نقره‌گون جهان را مى‌آفرينند.          113

پيرمردِ آن بالابالاها Gudatrigakwitl         117

رهرويى كه تنها مى‌رود TaikÊmol         121

تولدِ شناخت، مارِ دانايى            129

زن‌بوفالوى سپيد و هديه‌ى چپق مقدس     135

تسخير آتش       141

فرزندانِ زمين    151

مامِ گندم و تنباكو           159

نخستين كشتى    165

زنى كه جمجمه‌اى او را ربود     171

قهرمانان و اعجوبه‌ها     176

مانابوش  Manabushاز يك وزشِ نسيم متولد مى‌شود.      179

شانه‌به‌سرِ آسمانى‌رنگ، گرگ و ميش را مى‌ربايد.         185

مرد يخين          189

زمستان از كجا مى‌آيد؟   185

روز و شب و فصول      193

صيد خورشيد     199

كلاغ، آن كبيرِ هميشه     207

زنى كه از درخت آلوچه بوجود آمد        213

سنگ‌پشت نفس‌كش مى‌طلبد       219

نمايگان   223

پيش‌درآمدِG.Pizza

 

«اسطوره صرفاً يك افسانه‌ى نقل شده نيست، واقعيّتى اتفاق افتاده است. چون رمان و قصّه ساخته‌گى نيست بلكه حقيقتى زنده است كه تصوّر مى‌شود از زمان‌هاى دور آمده است تا دنيا و سرنوشت انسان‌هاى معاصر را تحت‌تأثير قرار دهد.» تعريفِ مالينوفسكى[1]  از اسطوره در ميان بسيارى از ديرينه‌شناسان و محققانِ تاريخ اديان دپرمعناست زيرا از تأثير مخربِ پيكان‌هاى افترايى متداول و عموميت‌يافته جلوگيرى مى‌كند. افترا و تهمت از هر جانب بَر اندامِ اساطير نشانه رفته است. اين پيكان‌ها اساطير را به تهمتِ غيرقابل‌فهم و غيرواقعى بودن زخم مى‌زنند و از آن جسدى لامعنا مى‌سازند. به‌ويژه در مقابل چشمِ انسانِ غربى كه در اجتماعى تكنولوژيك و پيش‌آهنگ سقوط كرده است بازگشايىِ اسطوره به معناى نمايشِ رسوباتِ عهد عتيق و پس‌مانده‌هاى گذشته است. تصوّر مغزى عتيقه است كه نمى‌تواند واقعيّت را با ابزارهاى واقعى و علمى تجربه كند. Mitus به معناى اسطوره واژه‌اى‌ست كه ما را به بيراهه مى‌كشد و به ايده‌هاى غلط و ناكجاآباد پرتمان مى‌كند. وقتى صحبت اسطوره به ميان مى‌آيد الزاماً بايد به آناليز و تجزيه تحليل عقلانى و اصولى و دودوتا چهارتا دهن‌كجى كرد. بايد ارزش و اهميتى را كه اساطير به عنوانِ نوعى از شناختِ واقعيّت ايفا مى‌كنند انكار كرد و آن را افسانه‌اى غيرمنطقى و عجيب و پيچيده خواند.

همين ديد و برداشتِ انحرافى و غلط گريبانِ اساطيرِ عتيقِ جهان را چسبيده است و ول‌كنِ اين معامله‌ى سخيف نيست. اين اتّهام و افترا و برداشتِ غلط از اساطيرِ جهان دامانِ اساطير بوميان آمريكاى شمالى (سرخ‌پوستان و اسكيموها و…) را نيز آلوده است.

بوميان اين نقطه‌ى خاك تا قبل از كشفِ دنياى نو با يدك كشيدنِ صفاتِ تجاوزگر، خشن، ضداجتماعى و بربر و سنگ‌دل، قوم‌وقبيله‌اى، آدم‌خور و در مجموع «وحشى» و «بدوى» تصوير و تصوّر مى‌شدند. واژه‌ى Primitivo به معناى قديمى يا عتيق هنوز هم در نظام مردم‌شناسىِ غرب نوعى بى‌حرمتى و بى‌ارزشىِ پنهان را حمل مى‌كند. نوعى تحقير كه به انديشه‌ى بسته‌اى نزديكى مى‌كند و آن انديشه‌ايست كه تكامل‌گرايىِ ويكتوريايى[2]  خيلى لى لى به لالايش مى‌گذاشت و ددست به سر و گوشش مى‌كشيد. باورِ حقير بودنِ اين مردم، رودى از اعتقادات متحجّر است كه از چشمه‌سارِ كهنه‌ى فرهنگِ خاصّى ريشه مى‌گيرد و از تنگى‌ى انديشه‌اى همه‌گير عبور مى‌كند يعنى همان تنگه‌اى كه اجداد ما اروپايى‌ها از آن عبور كرده‌اند.[3]  گروه‌هايى از انسان‌ها كه بدوى Primitivi خوانده مى‌شدند به ذهن انسان‌هايى كه متمدن Civilizzati خوانده مى‌شدند تصوّرى مى‌داد از گذشته‌هاى دور و ايده‌ى بقاء را در گذشته‌اى پيش‌تاريخى برايش تداعى مى‌كرد. براساس همين نظر و انديشه‌ى غيرواقعىِ تاريخ اقوامى كه اكنون به شكار و جمع‌آورى غذا و ماهى‌گيرى و يا كشاورزى مى‌پردازند، عقب‌افتاده و كهنه‌پرست و زيردست و غيرمتمدن خوانده مى‌شوند. سعى و كوششِ آدمِ متمدن در كم كردن درجه‌ى اين تفاوتِ تصنّعى و اين بيگانه‌سازى وبيگانه‌پندارى با غريبه‌ها و سعى او در نزديكى با ايده‌ى «وحشى مهربان» كافى به نظر نمى‌رسد. حتا زنده‌گى كردن آدمِ متمدن در قلب طبيعت و در شرايط «جوينده‌گى طلا» و در موقعيت پيش‌فرهنگى باعث نمى‌شود از ايده‌يى كه اين نوع زيستن را انزواطلبى از اجتماعِ انسان‌هاى نابغه‌ى منتخب و كودكىِ رشدنيافته مى‌داند، دست بردارد. در واقع بى‌اعتبار و بى‌ارزش كردنِ «بربرها» توسط عصر روشن‌گرى و اشراق همچنين تجلّىِ رمانتيك و احساساتى از بشريتى شرقى و بدوى باعث مى‌شود ما در مقابل آدم‌هايى با فرهنگ‌هاى متفاوت و غيرخودى به عملِ نفى و پس‌زنى و حاشيه‌نشين كردن دست بزنيم. از سويى همين ناشكلى Deformazione و عرفان‌زده‌گىِ قوم محجور نيز به عدمِ دركِ بيگانه منجر مى‌شود و اين اقوام را در خلقِ قالب‌هاى متحجّر و تصوّرى دروغين، صورى و ناوجود مغروق مى‌سازد.[4] متأسفانه ارزش‌هايى كه نخستين استعمارگران را به راه تسلّط و گسترش امپراطورى رهنمود كرد هنوز كه هنوز است در جامعه‌ى امروزين غرب زنده است و در شكل و قالبى كه تصوّر غربى خود مى‌نماياند كاملاً انعكاس و پژواك يافته است. به شخصيتِ سرخ‌پوستان آمريكا در صنعت سينماى غرب يا به شكارچى خون‌ريز يا به هيئتِ «وحشى خوب و خون‌گرم» ِ دنيايى جادويى و باشكوه كه هنوز آلوده‌ى بدى‌هاى اجتماعِ متمدن نشده است، نظر كنيم تا ميزان اين سوءتفاهمِ تاريخى را دريابيم. ادبيات نيز به اين سوءتفاهم دامن زده است و همان كارى را كرده كه سرخپوست با تير و كمان، طرحى است از كتاب دنياى جديد  1505 اميل زولا[5]  استادانه بدان اشاره مى‌كند: «وسايلِ نگارش و لوازم‌التحرير ابزارهايى هستند كه به وسيله‌ى آن‌ها مى‌توان جاده‌ى قتل‌عام اقوام را هموار كرد

عبارت‌هاى: «بومى Indian» و «سرخ‌پوست Pelleross» كه براى نشان دادن و نام‌گذارى اين اقوام به كار مى‌رود بى‌ربط و نامناسب است و هر دوى اين عبارات به سنّت‌ها و باورهاى غربى برمى‌گردد و به اصطلاح «من‌درآوردى» است. عبارت Indian كه به معناى مردم بومى گرفته شده از يك اشتباهِ آشكار در تشخيص به وجود آمده و عموميت يافته است. Pelleross نيز از چهره‌ى رنگ‌آميزى‌شده‌ى بوميان به مدد گِلِ رسِ قرمز گرفته شده. اين بزك‌هاى چهره كه قومِ Caboto در عصر كشف سرزمين جديد توسط استعمارگران از آن برخوردار بودند صرفاً براى مشخص كردن گروهى كوچك از آن قوم به نام  Beothucبه كار مى‌رفته است. نمى‌شود همه‌ى بوميان آمريكا را سرخ‌چهره خواند چه برسد به سرخ‌پوست! در جامعه‌ى غربى روش‌هاى توسعه‌يافته‌ى ارتباطى گسترش فضاى مطلوب را براى رودررويى با فرهنگ‌هاى گوناگون به تأخير مى‌اندازد. تصوير نسبتاً قطعى از بيگانه اغلب در قالب‌هاى تحجّرآميز و تصنّعى و ترديدبرانگيزى عرضه مى‌شود. بيگانه بشريّتى است كه ما غربى‌ها آن را زمخت و نچسب و خشن، كسل‌كننده، محزون و شرقى، تخيّل‌گرا، آرمان‌گرا و ايده‌آل‌گرا مى‌شناسيم. اين‌ها هستند ارزش‌هايى كه بر انديشه‌ى غربى حاكم بوده و هست: در دنياى غرب، قوم و نژادِ خود را بر تارك بشريّت ديدن Etnocentrismo و به دنبال آن تبه‌كارىِ فرهنگى، خشونت، توطئه و استعمار و تبعيض و اعتقاد به نه فقط تفاوت نژاد بلكه برترى ريشه‌اى كمياب نيست. امّا چيزى كه زير اين رفتار پس‌زننده مخفى است همان وحشت از مقابله و رودرويى با واقعيّتى‌ست كه ممكن است قاطعيّتِ نظر يك غربى را زير سؤال ببرد و در تعريفِ يك كلامش از غريبه دودلى و ترديد بيندازد. استعمار از نظر وجدانى هم كه شده به نوعى قطعيّتِ نظر نياز دارد. وقتى يك غربى به ايده‌ى برترىِ فرهنگى نسبت به فرهنگِ غريبه پناه مى‌برد به معناى آن است كه ناتوانى خود را در مواجهه و مقابله با غريبه ابراز مى‌دارد. انسان مدرن غربى، انسانى كه فرهنگ و دانشى قفسه‌بندى شده و جزمى و غيرقابل بحث و پُرتضاد را به يدك مى‌كشد فاقد توان درك فرهنگ‌هايى
است كه ويژه‌گى آن‌ها يك‌پارچه‌گى و وحدتِ اضداد است. به همين دليل اين انسان در قرائت متون اساطيرىِ بوميان و تفسير آن دچار اشكال مى‌شود. نزد بوميان آمريكا تفاوت و تقسيم‌بندى ميان رفتارهاى آدمى وجود ندارد به عكس در فرهنگ آن‌ها ارتباط و هم‌بسته‌گى ميان تمامى طبقات فرهنگى از باورهاى مذهبى گرفته تا سياست و از پزشكى ودرمان گرفته تا جادو و رؤيا، از هنر گرفته تاعلم و دانش وجود دارد. به همين خاطر است كه اساطير نقش و عمل‌كرد مهمى را به عهده گرفته است.

زيرا نظام و باورِ گروهى را تضمين مى‌كند و بنياد جهان و هستى را زنده مى‌كند و از همه مهم‌تر قوانين مهم اخلاقى را عموميّت مى‌بخشد. اساطير رفتار روزانه را نظام مى‌دهد و به طور كلى مى‌توان گفت به عنوان واقعيّتى فرهنگى عمل مى‌كند.

افسانه‌هايى كه در اين مجموعه عرضه شده است به اقوام مختلف بومى تعلّق دارد. اقوامى كه در بخش آمريكاى شمالى به صورت پراكنده سكونت دارند. به اين نكته نيز بايد اشاره كرد از دو هزار مليّتِ گوناگون كه پيش از ورود آقاى كريستوفورو كولومبو در آمريكا زنده‌گى مى‌كردند امروزه تنها سيصد گروهِ كوچك در مناطق تحتِ حفاظت، سرِ گرسنه به زمين مى‌گذارند.

اختلاف باورهاى اساطيرى ميان قبايل بومى بسته‌گى دارد به محيط و جغرافيا، مثلاً بوميان مراتع شكارگرِ چهارپايان‌اند. قبايل ساكن در جنوب غربى به كشت‌گرى مشغولند. همين اختلاف در اساطيرِ اقوام منعكس است. نزد قبايلى كه به كشت‌گرى مشغول‌اند شكل و تصوير اساطيرى به زمينِ مادر اشاره دارد در حالى كه اشكال و تصاوير اساطيرى عمده‌ىِ اسكيموهاى كرانه artica همان مادرِ جانورانِ آبزى است. موضوع عمده و اصلى، عمومى و مشترك در اساطيرِ اين اقوام همان آغاز جهان و تولّد انسان است. از يك بى‌نظمىِ آغازين و هرج و مرج نخستين است كه جهان پا مى‌گيرد.

خلقت از هيچ نيز عموميّت دارد. نقش اصلى را در اكثر چرخه‌هاى اساطيرى، شكلى از حماسه‌گر قديس ايفاء مى‌كند، عنصرى با هستىِ نيمه‌بهشتى نيمه‌قدسى و نيمه ملكوتى كه نظم را به زمين باز مى‌آورد و مردم را فرهنگ مى‌آموزاند يعنى همه‌ى آن چيزى كه لازم است تا آدم از هستى‌اش لذّت ببرد و خشنود شود. حماسه‌گرى كه بدى را از زمين پاك مى‌كند و در يك چشم به هم زدن، ترتيبِ
فجايعى كه به صورت ديوها و غول‌ها خودنمايى مى‌كنند داده مى‌شود.

صورت بسيار متداول و مأنوس در سنّت‌هاى اساطيرى بوميانِ آمريكا همان لوده يا مسخره يا دلقك است. نقش اين شخصيت بسيار پيچيده و مغشوش است و در افسانه‌هاى گوناگون تنوع مى‌پذيرد و همچون نيروىِ غريزىِ طبيعت ظاهر مى‌شود يا به هيئت وجدانِ بى‌پيرايه‌ى انسانى جلوه مى‌كند.

در لحظه‌اى ابدى نقش آدمى را ايفا مى‌كند كه هنوز زندانى نقش‌هاى محدود اجتماعى نشده و شكل خاصّى نپذيرفته است. در نهايت اساطير به اصطلاح escatologic هستند كه به زنده‌گى ِ بعدمرگى اختصاص پيدا مى‌كنند و تصوّر ابديّت و فراسوى و ماوراءگور را زنده مى‌كنند.

موضوع هميشه‌گى و دايمى و زنجيرى در اساطير بوميان  آمريكا «رسيدن به فرهنگ از طريق عوامل طبيعى» است. در مهار كردن آتش، تسلّط بر آتش و نور، تولّدِ دانش و شعور، بنياد و ريشه‌ى مراسم، با درون‌مايه‌اى اسطوره‌اى سروكار داريم كه انتقالى حسى و نشانه‌اى دارد.

افسانه‌هاى معرفى شده در اين مجموعه از منابع كهن قوم‌شناسى كه در پايان كتاب ذكر آن خواهد رفت گرفته شده است[6] . برخى به شكل اصلى خود ترجمه شده برخى نيز تفسير و بازحكايت شده‌است  و با نُسَخِ ديگر مورد مقايسه قرار گرفته است. كوشش بر آن بوده است كه حسِ آوايى، فونتيك و كج‌وپيچ زبان و الفباء كهنِ بوميان حفظ شود و به همين خاطر بعضى از افسانه‌هاى زيادى رنگ و لعاب گرفته و شاخ و برگ داده شده را تا مى‌توانستيم ساده‌اش كرديم و در برخى جاها متنى ساده را با ديباچه و حواشى و توضيحات و بعضى اعجاز آميختييم.

هر چند اين كار كمى داورانه به نظر مى‌رسيد امّا تصوّر مى‌رفت دست‌چين و گل‌چين كردن و عرضه‌ى افسانه‌هاى گونه‌گون به خواننده يارى دهد كه بهتر به انديشه‌هاى متنوعِ اساطيرىِ بوميان دسترسى پيدا كند، تا قضاوت نهايى چه باشد.

[1] .aigolocisp allen erdap li e otim lI / 6291 nodnoL .ygolocysP evitimirP ni htyM / ikswonilaM.B3791 amoR .avitimirPBronislaw Malinowski (1884-1942) برونيسلاو مالينوفسكى محققِ نام‌دارِ مردم‌شناسىِ قرن بيستم است.وى تئوريسين و بنيان‌گذارِ مردم‌شناسىِ اجتماعى‌ست. در سال 1914 به مدّت شش ماه در ميان قبايلِ Mailu درگينه‌ى‌نو زنده‌گى كرد و دو سال در ميان قبايل بومىِ ايسلند به سر برد. سپس تئورىِ جديد خود را اعلام نمود.مالينوفسكى ، افسانه‌ها و اساطير و باورهاى اين مردم را عمل‌كردى در راهِ بقا مى‌داند (_Functionalism ofMyth). وى جستجوگر و صاحب‌نظر در تحقيقات اجتماعى و فرهنگ‌هاى تغييريافته است و مدّت زيادى ازعمر خود را در ميان قبايل شرقى و جنوبىِ قاره‌ى آفريقا سپرى كرده است.همچنين معتقد است عمل نمايشافسانه در هنگام نقل و حركات نمايشى (پانتوميم) در درك اساطير بسيار مهم است و متن نوشتارى ِاسطوره كهاغلب ميتولوگ‌ها بدان مى‌چسبند بخش بسيار كوچك و احتمالا غيرقابل فهمى را در اختيار اسطوره‌شناسان قرارمى‌دهد. مالينوفسكى جهت درك معناى اسطوره ما را به مفسّر بومى رجوع مى‌دهد. اين مفسّر، افسانه را طورىمعنا مى‌كند كه مخاطب ِ بريده شده از بستر طبيعى ِ قصه‌ى ِ او را بفهمد. اما مشكل به نظر من تنها در بازگو كردنو برگردان افسانه نيست اگرچه ساختار زبانى غيرقابل تقليد است مشكل مضاعف آنست كه محقق ِ خراقاتىحرف ِ مفسّر خرافاتى را قبول دارد(براى نمونه به كتاب چپق مقدس از ايبس براون اشاره كرده‌ايم). ممكن استبومى ِ معاصر بتواند در درك پيچيدگى‌هاى اسطوره يارى‌دهنده باشدو  اين امكان نيز هست كه بومى معاصربه‌كلى معناى اسطوره را نداند و با گذشت زمان آن مفهوم را به فراموشى سپرده باشد و يا اصلا از مرحله پرتباشد.چند تن ايرانى مى‌توانند در درك اساطير ايرانى به يك اسكيمو كمك فكرى كنند؟ همانطور كه مالينوفسكىاعلام مى‌دارد انديشه‌ى مردمان بدون نوشتار توسط نيازهاى اوليه‌ى زيستى تعيين مى‌شود ولى نه تمامى بلكهبخش عمده‌اى از اين انديشه‌ها را مى‌توان كاركردگرا خواند. بخش ديگر احساسى و عاطفى و برخى داراىساختار منطقى اجتماعى روانشناختى با قانونمندى‌هاى خاص خويش است. در برخى افسانه‌ها به وسط قصهكه مى‌رسى ناگهان از پيش‌ساخته‌گى  به بلبداهه‌گى درمى‌غلطد و اين پرش ِ كيفيتى ممكن است تنها در يكجمله از يك متن اتفاق بيفتد.(مترجم فارسى )

[2] – اشاره‌ى مستقيم‌اش به دوره‌ى سلطنت ملكه ويكتوريا 1903-1837 است امّا اشاره‌ى غيرمستقيم آن نوعىنگرشِ مادىِ تنگ‌نظرانه يا شكلِ ويژه‌اى از بى‌خيالى و رياكارىِ استعمارى و سياست‌هاى اختناقِ برون‌مرزى راحكايت مى‌كند.(مترجم فارسى )

[3] – نويسنده غيرمستقيم به فرهنگِ نژادپرستانه‌ى ايتاليا اشاره دارد. (مترجم فارسى)

[4] – مشكل جذب ناهمشكل ( تولرانس ) و پناه گرفتن در سنت‌هاى متحجر براى كسب هويت در مقابلاستعمار، تحقق دموكراسى را در جهان سوم به تأخير مى‌اندازد و گريختن از عوارض و ترميم ضايعات ِ واردبركُلُنى‌ها و مستعمرات سالها وقت و هزينه مى‌برد.( مترجم فارسى )

[5] – اميل زولا در كتابِ ادبيات‌چى‌ها و شمن‌ها. E.Zolla, I letterati e lo sciamano. Milano 1969

[6] – در اين كتاب، منابع در پاورقى ِ هر قصه آورده شده است. (مترجم فارسى)

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “رقص خورشيد |سى و دو قصه اساطيرى”