از عشق و شیاطین دیگر- چشم و چراغ 104

گابريل خوزه گارسيا ماركز
جاهد جهانشاهی

گابریل خوزه گارسیا مارکِز (به اسپانیایی: Gabriel José García Márquez) (زادهٔ ۶ مارس ۱۹۲۷ در در دهکدهٔ آرکاتاکا* درمنطقهٔ سانتامارا* در کلمبیا) رمان‌نویس، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برایحبیب) مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کند.

سییروا ماریا” دختری است که با بی توجهی والدینش مواجه شده و در کنار خدمتکاران با آداب رسوم آفریقایی بزرگ می شود تا جایی که زبان آنها را هم یاد می گیرد. روزی به همراه یکی از خدمتکاران در بازار بود که سگ هاری او را گاز می گیرد. این خبر به گوش اسقف منطقه می رسد و او مدعی می شود که روح این دختر در تسخیر شیطان قرار گرفته است. بنابراین از پدرش می خواهد که دختر را به صومعه تحویل دهد تا از او جن گیری کنند… در این بین پدر روحانی کایتانو دلاورا عاشق ماریا شده است و در فکر نجات جان اوست.

مارکز واقع گرایی است که در نوشته هایش نه با خود ونه دیگری تعارف ندارد. عریان و بی پیرایه می نویسد.توصیفات بی نظیر و تصویر پردازی بی نقصش به عمق داستان میکشاندت و با شخصیت های داستان عجین می کندت به گونه ای که تا پسین  انتها درگیر می مانی. مارکز کلمبییایی هوشمند است و توانمندانه مجذوب نگاهت می دارد.”از عشق تا شیاطین دیگر” او ارزش خواندن چند باره را دارد.واین دیگر ویژگی آثار اوست. معدود نویسندگانی هستند که مردم سرزمینشان چنان شیفته  باشند که مصرانه خواهان کاندیداتوری شان برای ریاست جمهوری باشند.و مارکز از جمله این نویسندگان است.

185,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 500 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

جاهد جهانشاهی, گابریل گارسیا مارکز

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دهم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

208

سال چاپ

1402

موضوع

داستان خارجی

تعداد مجلد

یک

وزن

500

گزیده ای از کتاب از عشق و شیاطین دیگر

از عشق و شیاطین دیگر نوشته گابریل گارسیا مارکز

 سگی هار دختر نوجوانی را گاز می گیرد.مارکی کاسالدوئرو تنها دخترش را به اصرار اسقف  به کلیسا می سپارد. ولی وهم حلول شیطان در جسم وروح دخترک ،کلیسا را وا میدارد کشیش 36 ساله ای را  مامور شیطان ستیزی از او نماید.

در آغاز کتاب از عشق و شیاطین دیگر می خوانیم

روز 26 اكتبر 1949 روزى نبود كه با اخبار مهم به همراه باشد. استاد كلمنته مانوئل زابالا[1]  سردبير روزنامه، كه اولين فعاليت نويسندگى‌ام را به عنوان گزارشگر، پيش او طى كردم، با دو سه پيشنهاد ساده كنفرانس صبحگاهى را به اتمام رساند. به هيچ يك از دبيران وظيفه خاصى محول نكرد. دقايقى بعد مطلع شد كه قصد دارند مقبره‌هاى معبد سابق سانتاكلارا[2]  را نبش كنند، و سردبير بدون كم‌ترين انتظار و چشم داشتنى به من مأموريت داد : «برو سرى به آن جا بزن و ببين نظرت چيست.» از صد سال پيش معبد تاريخى كلاريسينى‌ها[3]  به جاى بيمارستان مورد استفاده قرار مى‌گرفت و اكنون قرار بود فروخته شود و به جايش هتلى پنج ستاره بنا گردد. اتاق جانبى و ارزشمند عبادتگاه به خاطر ريزش سقف آجرى درگذر زمان، تقريبآ بدون حفاظ به حال خود رها شده بود. ولى هنوز هم سه نسل از اسقف‌ها، راهبه‌ها و ساير برگزيدگان در سرداب‌هاى آن مدفون بودند. اولين اقدام اين بود كه گورها را تخليه كنند، و استخوان‌هاى مردگان را كه كسانى ادعايى نسبت به آن‌ها داشتند، در اختيارشان قرار دهند، و باقى استخوان‌ها را در گورى دسته جمعى به خاك بسپارند. حفارى غير مسئولانه با گورها باعث حيرتم شد. كارگران گورها را با تيشه و كلنگ نبش مى‌كردند، تابوت‌هاى متعفن را بيرون مى‌كشيدند و با اولين تكان تار و پودشان از هم مى‌گسيخت و استخوان‌هايشان از كالبد لباس‌هاى گرد گرفته و موهاى ژوليده جدا مى‌شد. هر چه مقام مردگان ممتازتر بود، به همان نسبت كار روى آن‌ها دشوارتر بود، چون مجبور بودند باقيمانده استخوان‌ها را بيرون بياورند و درون تابوت را خوب وارسى كنند، تا سنگ‌هاى قيمتى، طلا و زينت آلات را كشف كنند. استاد بنا در فواصل معين تاريخ سنگ نوشته‌ها را در دفترچه‌اى مى‌نوشت و روى هر كدام كاغذى با درج نام مرده مى‌گذاشت تا اشتباهى رخ ندهد. اولين چيزى كه پس از ورود من به معبد جلب نظر مى‌كرد، رديف بلند و بالاى توده‌ى استخوان‌ها بود كه در اثر تابش آفتاب داغ اكتبر از حفره‌هاى سقف، دوباره گرم شده بودند. و هويت هر يك از آن‌ها از يادداشتى شناخته مى‌شد كه بامداد بر تكه كاغذى نوشته شده بود. هنوز با گذشت نيم‌قرن هراسمى را احساس مى‌كنم كه سند تكان دهنده‌اى از دهليز ويران زمان ايجاد كرده بود. آن جا كنار تعداد كثيرى از مردگان ديگر، جانشين سلطان پرو و معشوقه‌ى خصوصى‌اش، اسقف اداره‌ى ناحيه‌ى اسقفى دن توريبودكاسه‌رس يى ويرتودس[4] ، راهبه‌هاى بسيار و در جمع آن‌ها مادر خوزفا ميراندا[5]  و دُن كريستوبال دِ  اراسو[6]  دارنده‌ى درجه‌ى  علمى رشته‌هاى هنرى كه نيمى از زندگى خود را وقف منبت كارى سقف‌ها كرده بود، آرميده بودند. گورى آن جا بود كه با سنگ مزار ماركى دوم كاسالدوئرو[7]  و دن ايگناچيود آلفارويى دوئه‌ناس[8]  پوشيده بود، ولى هنگامى كه آن را گشودند، متوجه شدند كه خالى بود و هرگز از آن استفاده نشده بود، ولى باقيمانده‌ى لقب اشرافى دُنا اولالا دِمندوزا[9]  به همراه سنگ مزارش دورن قبر جانبى جاى گرفته بود. استاد بنا برداشت خاصى نداشت: بعيد نبود كه يكى از اشراف مهاجر امريكايى لاتين كه اصل و نسبت رومى داشته، گور خود را انتخاب كرده و سپس در گور ديگرى به خاك سپرده شده بود. در سومين فرورفتگى محراب اصلى، كنار كتاب مقدس، خبر قرار داشت. سنگ گور با اولين ضربه‌ى كلنگ از هم پاشيد و از حفره‌ى پديد آمده موهاى شفاف و درخشان مسى رنگى ظاهر شد. استاد بنا سعى كرد آن را به كمك كارگران و بدون آسيب بيرون بياورد، ولى هر چه موها را بيشتر مى‌كشيدند دنباله‌ى زيبا و باطراوت آن بيشتر ادامه  مى‌يافت، سرانجام انتهاى موها كه به جمجمه كودكى منتهى مى‌شد بيرون آمد و درون گودال توده‌ى كوچكى از استخوان‌هاى در هم شكسته بر جا ماند. سنگ گورى كه بر ديوار نصب شده بود، شوره بسته و خطوط را محو كرده و تنها نامى بدون نام خانوادگى قابل رويت بود: سييروا ماريا دِتودوس لُس آنخه‌لِس[10] . كمند گيسوى انبوه كودكى كه بر زمين گسترده شد، بيست و دو متر و يازده سانتى متر اندازه گرفتند. استاد بنا با خونسردى كامل و بدون كمترين تألم تعريف كرد كه موى انسان حتى پس از مرگ، ماهانه يك سانتى‌متر رشد مى‌كند و بيست و دو متر طول مو پس از گذشت دويست سال به نظرش رشد خوبى محسوب مى‌شد. بر عكس، از نظر من اين موضوع چندان عادى نبود، چون در كودكى مادربزرگم از افسانه‌ى دخترك دوازده ساله‌ى اشراف زاده‌اى حكايت كرده بود كه كمند گيسوانش را هم چون عروس به دنبال مى‌كشيد، دخترك از هارى جان باخته بود و در روستاهاى كارائيب به خاطر معجزه‌هاى فراوانى كه داشت از او به نيكى ياد مى‌كردند. اين فكر كه گور ياد شده مى‌توانست گور آن دختر باشد آن روز برايم در حكم خبر بود و سرآغاز اين كتاب.

[1] . MAESTRO CLEMENTE ZABALA

[2] . SANTA CLARA

[3] . KLARISSINEN

[4] . DON TORIBIO DE CACERAS Y VIRTUDES

[5] . JUSEFA MIRANDA

[6] . DON CRISTOBAL DE ERASO

[7] . MARQUES VON CASALDUERO

[8] . DON YGNACLO DE ALFARO Y DUENAS

[9] . DONA OLALLA DE MENDOZA

[10] . SIERVA MARIA DE TODOSLOS ANGELES

 

انتشارات نگاه

 

گابریل گارسیا مارکز    گابریل گارسیا مارکز    گابریل گارسیا مارکز

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “از عشق و شیاطین دیگر- چشم و چراغ 104”